زندگی نامه
حسین فهمیده (زادهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۶ – درگذشتهٔ ۸ آبان ۱۳۵۹) از رزمندگاجنگ ایران و عراق است که در سیزدهسالگی در عملیات استشهادی علیه تانکهای عراقی جان سپرد
زندگینامه
محمد حسین فهمیده در شانزدهم اردیبهشت ۱۳۴۶ در محله پامنار شهر قم زاده شد.در سال ۱۳۵۲ به دبستان «روحانی» قم (نام قبلی: کریمی) وارد شد و از مهرماه سال ۱۳۵۶ تحصیلاتش را در مدرسه راهنمایی حافظ در شهر قم ادامه داد. سپس به همراه خانوادهاش به کرجمهاجرت کرد و از مهرماه ۱۳۵۸ در مدرسه خیابانی مشغول به تحصیل شد.
فعالیتها
پخش اعلامیههایسید روحالله خمینی در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در سن حدود ده تا یازده سالگی؛ دیدار خمینی در بازگشت به ایران، شرکت در تظاهرات انقلاب اسلامی در زمستان ۱۳۵۷شرکت در درگیریهای خوزستان از جمله اقدامات او هستند.
جنگ ایران و عراق
وی در بیست و ششم شهریور ماه۱۳۵۹ پنج روز پیش از اعلام رسمی آغاز جنگ همراه نیروی مقاومت بسیج به جبهه خهرمشهر اعزام شد. از آنجا که در روزهای نخستین از شرکت او در خط مقدم جلوگیری میشد با تلاشهایی از جمله یک نفوذ چریکی به خط نیروهای دشمن برای حضور در خط مقدم اجازه گرفت. وی در غروب سی و یکم شهریور ۱۳۵۹ از نخستین روزهای اعلام تجاوز نظامی ارتش عراق همراه با محمدرضا شمس در جبهه نبرد حضور رسمی یافت. این دو، یک بار در مهرماه زخمی شده و به بیمارستان بندر ماهسهر اعزام شدند. چند روزی پس از بهبودی با ترخیص از بیمارستان و بازگشت به جبهه و پایان دادن مجدد به مخالفت فرماندهان با حضورشان به خط مقدم اعزام شدند. فهمیده بار دیگر در بیست و هفتم مهرماه طی مقاومت در برابر حملههای دشمن دوباره زخمی شد. او سر انجام در ۸ آبان ماه۱۳۵۹ در کوت شیخ در آن سوی شط خرمشهر کشته شد؛ و بقایای بدنش در بهشت زهرا تهران به خاک سپرده
وصیت نامه
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسی که مرا یافت می شناسد مرا، و کسی که من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسی که عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسی که من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسی که من او را بکشم، خون بهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم. هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای “هل من ناصر ینصرنی” لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه ای را که امام عزیزمان بارها در پیام ها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت های زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمی تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه می روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم. پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلبمن بیرون نمی رود، تا این که به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما می رویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می کنند پاداش عظیم می بخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله …..