از طرف مسجد در روز اربعین به سمت منطقه فکه(فتح المبین) در حرکت بودیم.مسجد برای رفتن به منطقه فکه ۱۰ عدد اتوبوس آماده کرده بود.من در اتوبوس ۱۰ نشستم.در راه موکب های زیادی دیدیم و و عاشقانی که برای امام حسین (ع) پیاده روی طولانی می کردند.هر کدام از بچه ها در راه که می توانست نوحه بخواند، نوحه خوانی می کرد و فضا معنوی بود.بعد از نیم ساعت یا ۴۵ دقیقه به فتح المبین رسیدیم.برای صبحانه آش به همراه نان خوردیم.آش را که خوردیم به سمت تانک های خراب شده رفتیم و کلی بازی کردیم.در حال قدم زدن بودیم که به شیار المهدی رسیدیم که در آنجا بسیاری از شهیدان ما به شهادت رسیده بودند. بچه های ما به دنبال پوکه های یادگاری همه جا را می گشتند .بعد از آن ما به صحبت ها و سخنرانی های آقای خالقی گوش کردیم.صحبت ها را گوش کردیم و به بعد از آن به سمت مناطق عملیاتی حرکت کردیم. در راه به تابلوهایی که رویشان مطالبی نوشته بود رسیدیم و آنها را می خواندیم.بعد از مدتی پیاده روی به مزار شهیدان گمنام رسیدیم.در کنار مزار شهدا به ما شربت دادند.بعد در سایه نشستم و به سخنان آقای دکتر جمال که ایشان هم رزمنده ی جنگ و آزاده ی دوران جنگ تحمیلی و هم برادر شهید هستند بود گوش فرا دادیم. بعد از آن من و مسئول جلسه و بچه ها به بازی پرداختیم. بازی که تمام شد صدای اذان بلند شد و رفتیم که نماز ظهر و عصر که شکسته بود بخوانیم. نماز ظهر و عصر را که خواندیم به سمت اتوبوس ها رفتیم تا نهار بخوریم. ناهارمان عدس پلو همراه با ماست بود. خیلی خوشمزه بود. بعد از صرف نهار به سمت مسجد برگشتیم.محمدمهدی سالاری نسب ۹۷/۸/۸
امروز در تاریخ ۹۷/۸/۸در ساعت ۷:۱۷ دقیقه از کوی آزادگان دزفول به سمت فتح المبین حرکت کردیم. در راه یک اتفاق افتاد آن اتفاق این بود که راننده راه را گم کرده بود و بجای اینکه به محلی که قرار بود در آنجا صبحانه بخوریم یک راست رفتیم به سمت محل عملیات فتح المبین. وقتی رسیدیم اتوبوس های دیگر هنوز نیامده بودند مثل یک امتحان صبر بود! چند دقیقه ای بعد دیگر اتوبوس ها همه آمدند.صبحانه ی ما به دستمان رسید. بعد از رسیدن اتوبوس های دیگر بچه ها رفتند تا منطقه را کمی نگاه کنند. بعد از کمی نگاه کردن در بلندگو اعلام کردند همه در محل ورودی جمع شوند همه جمع شدند و بعد یک قرائت قرآن وسخنرانی انجام شد بعد از آن سخنرانی بچه ها دوباره برای نگاه کردن اطراف رفتند. مراسمی با حضور همه ی مردم برگزار شد. بعد از آن برای نماز ظهر آماده شدیم، نماز را خواندیم و برای خوردن نهار به سمت اتوبوس ها حرکت کردیم و در اتوبوس نشستیم و نهار را درانجا خوردیم بعد از اندکی به سمت مسجد الغدیر کوی آزادگان حرکت کردیم. ما از این اردو درس های زیادی گرفتیم یکی از این درس ها صبر بود.
رسول سالاری ۹۷/۸/۸
درمیان راه بچه ها گرم گفت و گو بودند و هر کس داشت خاطره ای برای دیگری می گفت.در راه شهر شوش را گشتیم. حالا پس از یک ساعت به محل مورد نظر رسیده ایم و می خواهیم آش صبحانه بخوریم. بعد ازصبحانه از تانک ها و مناطق جنگی بازدید کردیم و روی تانک ها رفتیم. از کنار مین ها رد شدیم و حس جنگ به ما دست داد.بعد از مدت زمانی که به بازدید از منطقه مشغول بودیم به سمت محل سخنرانی رفتیم. آن شخص برادر شهید جمال بود، استاد جمال.بعد از سخنرانی یک بازی جدید کردیم؛ اسم بازی “چفیه” بود. وسط بازی بودیم که صدای ملکوتی اذان را شنیدیم و به استقبال نماز رفتیم.خیلی سریع صف ها پر شد. چون بیشتر از ۲۲٫۵ کیلومتر از دزفول دور بودیم نماز را شکسته خواندیم. بعد از نماز و نهار به سمت خانه ها حرکت کردیم. خیلی خوش گذشت.یاسین گلستانی فر و مهدی خدادادی ۹۷/۸/۸